♥☆منتظــر مـهـدی☆♥
او خواهد امــــد
۱۱ماه گذشت وتـا زنـده ام نمـی گـذارم یارب به حســین و تشنه لب،انصارش هر کس که بد ســیدعلی می خواهد این سال جدید ، از زمــین بردارش بسم الله الرحمن الرحیم +منبع :دختران خوشتیپ چادریـــ جلوی مادر با ادب می نشست و می گفت: _ من رو بیشتر دوست داری یا خدا رو ؟! مادر : خب معلومه ، خدا رو ! _ امام حسین علیه السلام رو بیشتر دوست داری یا خدا رو ؟! مادر : امام حسین علیه السلام رو هم برای خدا می خوام ! _ پس راضی هستی که من شهید بشم ... فدای امام حسین علیه السلام بشم ؟! ... اینجوری مادرش رو راضی کرد و رفت ... رفت و فدای امام حسین علیه السلام شد ... منبع : کبوترانه پريديد ، خوش به حال شما پول ها و طلاهاش رو داد و خداحافظی کرد ... داشت از در ستاد پشتیبانی جنگ می رفت بیرون که مسئول ستاد گفت : مادر ، رسیدتون رو نمی گیرین ؟! پیرزن لبخندی زد و گفت : من برای دادن شوهر و دو تا پسرم از کسی رسید نگرفتم ، اینا که دیگه چیزی نیست ... مثل هر بار براي تو نوشتم : وَقتی خواستم یک عَکــس اَز چهره ے لطیفَمـ بگیرم عَکآس کــﮧ گـُفت :بگو سـیـب ؛ مَن یآدِ حِمآقَتــــ حَـ ـوآ اُفتَادم، وَ پـُوزخَندی زَدَمـ ...! که تو این دوره زمونه که این همه رنگ ها رو میبینی تو و چادرت میهمان خدا هستی تو چادرت با لطافت دخترانه ات میهمان خدا هستی دل بی قرار نیست ادا در می آوریم http://mahdviat.mihanblog.com امام زمان (عج) ... ببخش اگر صدای گریه هایت را نمی شنویم ... ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟ چرا سر در گریبانی؟؟؟ فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد چه عارفانه خدایی شدید ... و چه جاهلانه باختیم... حجاب چرا از بين رفت؟! خداوندا به آنها بفهمان حجاب مصونيت است نه محدوديت !!! بفهمان به آنان كه تفكر ما عهدبوقي نيست ... تفكر ما به نفع آنهاست، تا دست مايه تمسخر نشويم ... اِنـصـــآفــــ نـيـستــــــ با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت! قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد... به سمتِ قفسه می رویم ... سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم! ببین چقدر به مانتوم میاد؟! و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود! مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده! شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟! و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود ! سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . . آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . . چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . ! پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . . تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد! چادرم را به آغوش می گیرم . . . خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد! +چادر مشکی تو برایت امنیت می آورد خیالت راحت، گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند... قدم زدن زیر باران را دوست دارم! بارانِ چشم هایِ هرزه گرد را،نه! بارانِ چشم هایی که مرا به عنوانِ عروسکِ خوش خط و خال می بینند را،نه! بارانِ پاکِ خداوندی را وقتی که با قطراتِ ریز و درشتش مثلِ شبنمی بر گلبرگِ چادرم لیز می خورند. . . قدم زدن زیر باران را دوست دارم! بارانِ چشم هایِ هرزه گرد را،نه! بارانِ چشم هایی که مرا به عنوانِ عروسکِ خوش خط و خال می بینند را،نه! بارانِ پاکِ خداوندی را وقتی که با قطراتِ ریز و درشتش مثلِ شبنمی بر گلبرگِ چادرم لیز می خورند. . . *بسم الله* شهید : لب های ترک خورده اش سرخ است ز خون چشم هایش به رنگ حیا زلفش رنگ گرفته از خاک وطن شهید نظر می کند به وجه الله! عروسک های خیابانی : لب هایشان سرخ از بی حیایی چشم هایشان سیاه به بی عفتی زلف هایشان رنگین ز بی غیرتی عروسک ها نظر می کنند به عروسک بغل دستی! نه مانكن اند نه عروسك اين ها مثل من و تو قلــب دارند قلبي كه پشت اين شيشه ها ديگر نمي تپد روح دارند روحي كه به جاي پرواز ، پشت اين شيشه ها حبس مي شود اينجا فقط يك چيــز كم دارد آن هم يك جـــارچي كه بگويد حراج است حـــــــــــــرآج! می گــویــد: حجآب مهم نیست،دل بآیـد پآک باشهـــ پآک همـــــ که بآشی اگر حجاب نداشته باشی... بی شـک تو را هَـــرزه خــوآهند خـواند یِـﮧدُخْتَرِ چادُرے بایَد پوشِشِ کامِلے داشْتـﮧ باشـﮧ یَعْنے موهاشْ بیرون نَباشـﮧ ، بَدنِشْ دیده نَشـﮧ، لِباساشْ زَنَنْده و تَنْگـْ نَباشـﮧ توے خیابون نَخَنْده بـﮧ نامَحْرَمْـ نِگاه نَکُنـﮧ ، نَماز بِخونـﮧ تا خُدا بیشتر کُمَکِشْ کُنـﮧ بـﮧ بے حِجابا توهین نَکُنـﮧ و مَسْخَرَشون نَکُنِـﮧ چون هَرْ کَسے اَفْکار مَخْصوص بـﮧ خُودِشو دارِه و بَرا زِنْدِگے خُودِشْ تَصْمیمـْ میگیره سَر بِـﮧ زیر و سَنگینْ باشـﮧ ، آرایِشْ غَلیظْ نَکُنِـﮧ،ِغیْبَتـْ نَکُنـﮧ دروغ نَگـﮧ ، اگـﮧ کَسے مَسْخَرَشْ کَرد یا بِهِشْ توهینْ کََردْ نَـﮧ تَنْها اَز خودِشْ بَلْکِـﮧ اَز این پوشِشِ آسْمانے دِفاعْ کُنـﮧ توے عَروسیا نَرَقْصِـﮧ و اَگِـﮧ بِرَقْصِـﮧ بایَد اینو بِدونِـﮧ کِـﮧ لیاقَتِـ این پوشِشو نَداره رَقْصْ یَعنے مِثْلِ دَلْقَکْـ بِپَرے وَسَطْ اَدا دَر بیارے مَرْدُمْـ نِگاتْـ کُنَنْ آیا واقَعا دَلْقَکے؟ و حَتـے تو جَمعِ زَنونِـﮧ لِباساے خِیلے باز و زَنَنْدِه نَپوشِـﮧ وَمُواظِبـِ پاکے و خوبیاشْ باشِـﮧوَ دِلشُو پاکـ نَِگَـﮧ دارِه لِباساے تَنْگ با رَنگهاے جیغ نَپوشـﮧ و این اَسْتـ نِشانِـﮧ هاے یه دُخْتَرِ چادُرے پَسْ اَگـﮧ آخرتو قَبولْ دارے یا عَلے مَدَدْ حجابـ محدودیتـ است! برای چشم هاے شیطانے چادُرے ها با پوشِشْ و عِفَّتْـ و عَصْمَتِشان خِیلے زود دَر قَلْبِـ اَطرافیانْ جاے میگیرَنْد کَسے که مَرا با چادُر بَراےِ زِنْدگے کَرْدَنْ میخواهَد قَطْعاً هَوَسْبازْ نیستْـ و مََرا بِخاطِرِ ِعِفّتْ و قَلْبَمْـ میخواهَدوَ دَرْ نَتیجـﮧ اینْ زِنْدِگے پایْدارْ خواهَدْ بودْ اَما کَسے کـﮧ مَرا بَرای بَد حِجابیَمـ میخواهَد هَوسْبازْ اَستْ و با دیدَنِ شَخصے بے حِجابْتَر زِندِگیَمـْ را خَرابْ میکُنَد تا با او باشَدْ اِّلْبتِـﮧ با او هَمـْ مُوَقَتے اَسْتـ پَسْ بَراے زندگے پایدار و بـﮧ دَسْت آوردَنِ مَردانِ پاکـ چادُرے باشید چادُرْ بَرْ مَن آرامِشْ مے بخشَد و مَرا ارزشـ میدَهَد زیبایے هاے دُختَر چادَُرے پوشیده استـْ ولے برعکسْ شَخصِ بے حجابـ خودْ را به نمایِش میگذارد چادُر نوعی وَسیله حِفاظَتے دَرْ مُقابِل نِگاه هاے آلوده و هَوَسْها اَسْتـ و اِنسانرا اَز تَجاوُز باز نِگَـﮧ میدارَد نِمیدونَمـ چرا اَمّا حس میکُنمـ شَخْص چادُرے(تازه بـﮧ دوران رِسیده و نَدید پدید) نیستـ و در زِندگے کَمبود نَدارَد کَسے کـﮧ موی رَنگـ کَرْده خود را دو مِتری بیرون میگذارَد این را فَریاد میزَند آقا مَن کَمبودْ دارَمـ مَرا بِبینیدْ واقعاً بیشتَره اَفراد بے حجاب دُچار کمبودْ هستَند آقایونِ حَتے اونایے کـﮧ بـﮧ خانوماے چادُرے اَرْزِشِ خاصے قائلن وَ بِهِشونْ اِحْتِرامـْ میذارَن وَ سَنگین و باشَخصیَّتـ باهاشون صُحْبَتْـ میکُنَنْ دُختَرانِ چادُرے باعثـ دیده نَشُدن و کوچکـ شُدَن دُختَرانِ بَد حِجابْـ هَسْتَنْد و خِیلے چیزاے دیگِـﮧ ... حالا اِنْتِخابـ با خُودِتـﮧ خانومـے این هَمِـﮧ خوبی وسَربُلَندے یا اون همـﮧ بَدے و سَرْ اَفْکَنْدِگے ؟؟؟ زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟ خواهرم،اینقدر تن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد جلوه ی گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی خواهرم،این لباس تنگ چیست؟ پوشش چسبان و رنگارنگ چیست؟ خواهرم،اینقدر تن نازی مکن با اصول شرع لج بازی مکن خواهرم ای عاشق دین مبین یک نظر ازواج پیغمبر ببین یکم حرف با دختر سرزمین من...با هم نفس من...: آنــان کــه تو رـا برای عیش و عشرت لحظه ایشان می خواهند . و به قول خودشان اسم شما داف است . دختر سرزمین من شاید ندانی در زبان اسپانیایی به سبزیجات داف می گویند و در زبان انگلیسی داف یعنی هرزه . . . نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو چشماتو می بندیو دوباره می بینی منو ****** پُره بُغضه جمعه های ناگزیرو بی صدام خیلی خستم، باورم کن، دنیا زندونه برام ****** توی کوره راهه چشمام عطر بارون بوی سیبی واسه عاشقانه موندن تو همون حس غریبی ****** تو همون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونۀ هر عاشق واسه زنده موندنی ****** می دونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها کاش می شد با یه اشاره ی تو آزاد می شدم ****** با تو ام که گفته بودی غصه هام تموم میشن پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم ****** ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببخش این حقیرو به سخاوت شب و دعا ببخش نمی دونم.... « خاطرت خیلی عزیزه » ****** دلم انگاری گرفته، قدِ بغض یا کریما عصر جمعه توی ایون میشینم مثل قدیما ****** تو دلم میگم آقا جون تو مرادی من مُریدم من به اندازه ی وُسعم طعم عشقتو چشیدم ****** کاشکی از قطرۀ اشکت کمی آبرو بگیرم یعنی تو چشمه ی چشمات با نگات وضو بگیرم ****** برای لحظۀ دیدار از قدیما نقشه داشتم یه دونه هدیۀ ناچیز واسه تو کنار گذاشتم ****** یادمه یکی بهم گفت هر کی تنهاست توی دنیا یه دونه نامه ی خوش خط بنویسه واسه آقا ****** کاغذ نامه رو بعدش توی رودخونه بریزه بنویسه واسه مولاش خاطرت خیلی عزیزه از احوالات پسر فاطمه بی خبر نباشید! بر او سلام بفرستید! با او صحبت کنید، می شنود! او هم دل دارد....! سلام بر تو ای پسر فاطمه (س) سلام بر تو ای همنشین زمانهای دلسوز سلام بر تو که تنهایی! سلام بر تو حضرت عشق آقا جان بر گرد بخدا دلها تنگ است! نمی دانم چه می خواهم بگویم نمیدانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی ، آشنا رنگ گهی می سوزدم،گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج و گمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش كه بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردی است خونبار كه همچون گریه می گیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمی دانم چه می خواهم بگویم هوشنگ ابتهاج (سایه) مهدی جان... از تـو و فــاصله بـا تــــو تنها مونده بغضی سنگیـن این کلیپ زیبا را مشاهده کنید گل با صفاست اما ، بی تو صفا ندارد
بعضیا دلشون شکست .....بعضیا دلشکوندن ....
خیلی ها عاشق شدن....و خیلیا تنها
خیلیا از بینمون رفتن
خیلیا بینمون اومدن...
گریه کردیم و خندیدیم ....
زندگی برخلاف ارزو هایمان گذشت
ارزو دارم نوروزی که در پیش رو داری اغاز روز هایی باشد که ارزو داری
ایـن دست "تنهـا" بمـانـد...
یارب به علـــــــــی و میــــثم تمارش
امام خمینی رحمة الله علیه:هیچکس حقی به اندازه شهدا بر گردن بشریت ندارد.
امسال به شهدا عیدی چه می دهید؟
امسال...
مهربانی هایم بر سر سفره ی هفت سین است...
در خانه باز است...
لبخند هم هست!
شیرینی و میوه و لباس هم در حد توانمان هست
خدا هم که همیشه بوده و هست
امسال...
تخم مرغ هایمان رنگی است...
امسال...
سالی جدید است
امسال...
هرشب مهمانی است..
امسال...
یکسال ایران بزرگتر شده است...
امسال ایران
هزار و سی صد و نود و دو ساله شده است...و
ایران
همچنان جوان است
امسال حِجآبــ هم هست...
امسال دنیا هم هست....
امسال...
با حجابمان...با صحبت هایمان ثابت خواهیم کرد...بزرگتر شده ایم...
ما امسال فرق کرده ایم....
زیبا و آراسته تا همیشه...
سبزه هم امسال خوب بالا آمده است...
ماهی ها در تنگ میـرقصَند
آســـــمان دَف مـــــــیزند...
دریا کف می زند.....
و کودکی آنور تر از جَشن نیکوکاری هایمان می خندد
چه عیدی!
امسال واقعا باید گفت:
عیــــــــدت مبارک ایران من!
آخرین نوشته عید :
ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه
روز چهارشنبه 30 اسفند 1391 هجری شمسی
مطابق 8 جمادیالاولی 1434 هجری قمری
و 20 مارس 2013 میلادی
امتــــداد نــداي ابراهيـــــــم ، اي که بـر دوش خود تبــــــــر داري
تو دعــــا کن براي آمدنت ، چه اميــــدي به اين بشــــــر داري ؟!
حرف هاي نگفته مدت هاست، روي لب هايمان کپک زده است
چه بگويــــم به محضرت آقــــا ، تو که از حال مـــــا خبـــــــر داري
اعتــــراضي دوبـــــاره ميشنوي ، اعتـــــراضي نميکني امــــــا
با وجــــود همــــه بـــدي هامان ، همه را زيــــــر بال و پـــــر داري
تو شبيـــه هلال مــــاه نويي ، نه ، تو کامل تــــري از اين تشبيه
تو که خورشيــــد پشت ابــــري ، نه ، نــور و گرماي بيشتر داري
خوش به حال کسي که چشمش را ، وقف بـــاران انتظـارت کرد
به خـــدا حاضرم قســم بخورم ، تو به اين ندبـــه ها نظــــر داري
تو همين جمعـه خواستي برسي ، تو همين جمعه ، آه اما نــه
که خدا گفت : " صبر کن مهدي ، سيصد و سيزده نفر داري ؟! "
آن وقت بغضي را که با سختي ، در گلويت نگه داشته بودي ، مي ترکيد
و اشک هايي که پشت حصار مژه هايت گرفتار بودند ، طغيان مي کردند ...
آن روز ها هنوز دست روزگار ، با خطي از پيري ، صورت مادرت را نقاشي نکرده بود ...
مادرت به قربان قد و بالايت رفت و تو از پيش مادرت رفتي ...
بايد مي رفتي ... خدا به همراهت ...
آخرين نامه اي که نوشتي ، با هميشه فرق داشت ...
نوشتي : " مادر برايم گريه نکن ..."
بعد از آن نامه ، جور ديگري منتظرت بود ...
منتظر خودت ، نامه ات ، يا خبر شهادتت ...
خودت را مي خواست ، ولي فهميده بود نبايد دل ببندد ...
آمد ...
نه خودت ، نه نامه ات ... خبر شهادتت آمد !!!
ديده بودند که جاذبه ات باز هم کار دستت داد ...
حتي گلوله هاي تفنگ هم مجذوب جذابيتت شدند ...
و همسنگرت ديد که جاماندي ، زير پاي عراقي ها و زنجير تانک ها ...
ماندي تا امروز ...
امروز مادرت تو را در آغوش گرفته است ...
خيلي محکم تر از قبل ...
مي ترسد از اينکه دوباره تنهايش بگذاري !!!
تازه تو را از زير خروار ها خاک بيرون آورده اند ...
اما باز هم از آغوش مادرت رفتي ...
و او اينبار ، با چهره اي ستم ديده از روزگار و قدي خميده از بار فراق ...
آغوشش پذيراي توست ...
دل من خون شد ازين غم ، تو کجايي ؟
و اي کاش که اين جمعه بيايي !
دل من تاب ندارد ،
همه گويند به انگشت اشاره ،
مگر اين عاشق دلسوخته ارباب ندارد ؟
تو کجايي ؟ تو کجايي ...
و تو انگار به قلبم بنويسي :
که چرا هيچ نگويند
مگر اين منجي دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غريب است ؟
و عجيب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سيصد و اندي نفر از شيفتگانش ، زياد است
که گويند
به اندازه يک « بدر » علمدار ندارد !
و گويند چرا اين همه مشتاق ، ولي او سپهش يار ندارد ...
مدعي دوستي و مهر شديدي که به هر شعر جديدي ،
ز هجران و غمم ناله سرايي ، تو کجايي ؟
تو که يک عمر سرودي « تو کجايي ؟ » تو کجايي ؟
باز گويي که مگر کاستي اي بُد ز امامت ، ز هدايت ، ز محبت ،
ز غمخوارگي و مهر و عطوفت
تو پنداشته اي هيچ کسي دل نگران تو نبوده ؟
چه کسي قلب تو را سوي خداي تو کشانده ؟
چه کسي در پي هر غصه ي تو اشک چکانده ؟
چه کسي دست تو را در پس هر رنج گرفته ؟
چه کسي راه به روي تو گشوده ؟
چه خطرها به دعايم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر کرد ...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي ...
تو کجايي !؟ و اي کاش بيايي!
هر زمان خواهش دل با نظر يار يکي بود ، تو بودي ...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتي ، تو نماندي .
خواهش نفس شده يار و خدايت ،
و همين است که تاثير نبخشند به دعايت ،
و به آفاق نبردند صدايت
و غريب است امامت
من که هستم ،
تو کجايي ؟
تو خودت ! کاش بيايي
به خودت کاش بيايي ... !
من الـان در آغـوش خدایم بودم
حیف...
چقدر تاوان פֿــوردن یک سیب را بدهیم؟
چشم انتظارنیست ادا در می آوریم
عمریست درتلاطم دنیا ولذت است
وقف نگار نیست ادا در می آوریم
مرغی که هر زمان سر یک بام می پرد
دنبال یار نیست ادا در می آوریم
قلبی که دل به صحبت سرما سپرده است
فکر بهار نیست ادا در می آوریم
اصلاً دلی که مست ریا و ربا شود
گوشش به کار نیست ادا در می آوریم
برلب دعای ندبه و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست ادا در می آوریم
آقا محبّ واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست ادا در می آوریم...
خداوندا چرا زنان و دختران ما اينگونه شدند؟!
من از بي حجابي زنان و دختران اين مرزوبوم ناراحتم.
پروردگارا به آنان بفهمان هر قدم خود را مديون شهدا و شهادتيم !!!
خــــــدايا ...
کــه دُنـيــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــــ بـآشـَــد
کــه آدَم هــآي تـکـرآري رآ روزي صـَـد بــآر بــِبـيـنــي
و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد
کــه نـتــوآنـي آن کـسـي رآ کـه دلـتـــــ مـيـخواهــَـد،
حـَـتــي يـکــــ بــآر بـبــيـنــــي...!
دوسْتـ دُخْتَرْ دارَن در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن
در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن
یادت باشد امانت دار خوبی نیستی. خداوند گفت انسان جانشین من بر روی زمین است!"اشرف مخلوقات؟"
بهش گفتم میدونی چرا بهش نگاه نمی کنم؟ گفت برا همینا که بهت گفتم!
زبانم در دهان باز بسته است
درِ تنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
از تـو بـا حضـوری دلتنگ
کـه تو سینه میـزنه چنگ
ایــن غــم پنهونــی مـن
تـو نـدونستی چه تلـخـه
این تو خود شکستن مـن
تـو نـدونستی چـه سخته
تو دلم یه دنیا حرفه،که می خوام بگم براتون
تو بگو به من کجای،تا ببوسم خاک پاتون
آقا جون دلم گرفته،مثل آسمون پاییز
می دونم مرغ دل من دوباره کرده هواتون
با خودم یه نذری کردم،که اگه تو رو ببینم
با همون نگاه اول،جونمو بدم براتون
چه خوبه خونه ی قلبم،بشه جای تو همیشه
هک کنی رو صفحه ی دل،نقش روی دلرباتون
چی می شه یه بار شبونه رد شی از کوچه ی قلبم
روی ماه تو ببینم،یا که بشنوم صداتون
ما رو هم یه نیمه ی شب،تو نماز شب دعا کن
تا صبا برام بیاره صدا و سوز دعاتون
بیا تا برات بمیرم،که به عشق تو اسیرم
الهی به جون بگیرم،همه ی درد و بلاتون
بیا تا دورت بگردم،حالا که اسیر دردم
بیا ای یوسف زهرا،ببوسم شال عذاتون
گفتی پر خون می شه چشمات،از غم داغ شقایق
الهی که من بمیرم،نبینم خون چشاتون
گر بر رُخ ات نخندد ، در باغ جا ندارد
پیش تو ماه باید رُخ بر زمین بساید
بی پرده گر برآید ، شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ، ای چشم تو طبیبم
بازآ که درد هجران بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم آه ام صدا ندارد
گفتم که در کنارت ، جان را کنم نثارت
تیغ از تو گردن از من ، چون و چرا ندارد
هر کس تو را ندارد ، جز بی کسی چه دارد
جز بی کسی چه دارد هر کس تو را ندارد
مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا
مهدی بیا مهدی بیا
مهدی بیا
De$ign | کافه حجاب |