♥☆منتظــر مـهـدی☆♥

او خواهد امــــد

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هَـوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

+منبع:دختران خوشتیپ چـآدری

|پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, |8:38 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

http://upload.tehran98.com/img1/31ppy7kdecl4a9xzqd5.jpg


 

 فاطمه فاطمه نیست ، تو راس مى‏ گی
اما یه فرشته مى‏ تونه باشه
اگه عصمتش مثه فاطمه نیست
مى ‏تونه که فاطمه گونه باشه

تو کدوم جغرافیا فرشته رُ
با این اوضاع تو خیابون مى‏ بینى
تو کدوم صفحه‏ ى تاریخ این همه
چهره‏ هاى نیمه عریون مى ‏بینى


آره ما بى‏ هنراى عالمیم
اگه زلفاى پریشون هنره
کسى که مدعیه نجابته
ساده از هویتش نمى‏ گذره

آخه بى‏ انصافیم حدِّى داره
دختر ِ ایرونى و این همه رنگ
جلو چشم ِ هیز ِ این زمینیا
چهره‏ ى مریخى و مانتوى تنگ


یادمه روزاى که کشف حجاب
راهى جز دعا به آسمون نداشت
گریه‏ ى دخترکاى چادرى
جوابی به غیر ِ خفه‏ خون نداشت

دخترى که سایبونِ عفتش
زیر پاى ِ یاغِیا لگد مى‏ شد
امّا تو تِست ِ نجابت همیشه
نمره هاش بالاى مرز ِ صد مى‏ شد


قدیما هر کى خودش بود و خودش
حرفِ شکلِ تو و شکلِ من نبود
تو دل ِ دختراى ساده‏ ى شهر
عقده‏ ى مثه کسى شدن نبود

اون روزا اتاقِ بچه‏ ها فقط
بوى اسباب بازى و کتاب مى ‏داد
بابا شب از سَر ِ کار که برمى‏ گشت
سارا دستش یه لیوانِ آب مى ‏داد


حتى اون وقتا که قانون شده بود
کسى بیرون نره از ساعت هشت
دارا با مشت گره کرده بازم
تو خیابون پى ِ آزادى مى‏ گشت

غرور ِ مردم اون روزاى شهر
مثه حالا ، که تو ابهامه نبود
اون روزا غیرت ِ مردونه فقط
واسه تیتر ِ داغ ِ روزنامه نبود


روزگاری جوونامون اینقده
عاشقِ هواى غربت نبودن
به خدا فاطمه هامون اون روزا
مثه حالا بى‏ هویت نبودن

نمى‏ خوام شخصیت ِ هیچکسى رُ
با این حرفا ببرم زیر سوال
ولى معصومیت ِ فرشته هم
داره گم مى‏ شه تو عصر ِ ابتذال


عصرى که قربونى ِ نمایش
سجده کردن به بتاى سنگیه
عصرى که اصالتش گم شده وُ
صحنه‏ ى تهاجم ِِ فرهنگیه

عصرى که حس ِ تموم ِ آدماش
دیگه همپَرسه‏ ى دود و فلزه
عصرى که الگوى دختر پسراش
مایکل جکسونُ ، جنیفر لوپزه


عصرى که ویروس ضدِّ ارزشا
بدجورى افتاده روى هر ژِنش
وقتى دیگه واسه مون عادى شده
حرف ِ ماهواره و مولتى ویژنش

آره خیلیا برات کف مى‏زنن
وقتى از پرستیژ و کلاس مى‏ گى
آخه طرز فکرا هم عوض شده
فاطمه فاطمه نیست ، تو راس می گی


صداى گریه ى دخترا بازم
داره مى‏ پیچه تو گوش ِ کوچه‏ ها
امّا این دفه یه فرقى داره که
مى‏ سپرم قضاوتش رُ به شما

اینا که دل براشون مى‏ سوزونی
چی رو از فاطمه بودن بلدن؟
همشون مدعیه تمدنن
امّا تو فکر و عقیده جا زدن


اینا که با وضعشون پا مى‏ ذارن
گاهى رو قداست و حرمت ِ زن
داد و فریاد مى ‏زنن ، جیغ مى‏ کشن
نمى‏ خوان نقابشونُ بندازن

مى‏ دونم فایده نداره حرف ِ زور
نباید نسنجیده عمل کنیم
نباید معضل ِ یه جامعه رُ
با فشار ِ تازیانه حل کنیم


امّا آب از سرمون داش مى‏ گذشت
صبرمون به آخرش رسیده بود
روز به روز داشتیم می رفتیم توى چاه
با طنابى که دیگه پوسیده بود

دیگه دارا پى آزادى نبود
بوى افیون مى ‏اومد دور و بَرش
سارا شب کنار ِ بابا نمى‏ موند
هى هواى پارتى مى ‏زد به سرش


آره حتى تو کتاباى لغت
شرح آزادى دیگه عوض شده
بحثِ داغ بچه هامون اینه که
چه تریپى توى این روزا مُده

دیگه فاطیماى این دوره فقط
عاشق ِ لباس ِ تنگ و کِشیه
مارى ، جاى خونه دارى ، دنبالِ
بهترین مارکاى آرایشیه


کیفاى مدرسه شون پر شده از
پنکِکُ ، سایه ی چشمُ ، رُژ ِ لب
تا میاى ژست تذکر بگیرى
از لجت روسریشُ میده عقب

اگه ساکت بشیمُ ، هیچى نگیم
تا نگن : چقد فلانى اُمله
خودمونیم به عقیده‏ ى شما
نسل ِ بعدى قابل ِ کنترله؟


اگه هى فسادُ گسترش بِدن
این جورى بدون ِ ترس و واهمه
آخه جز ، یه چند تا اسم ، توى کتاب
چى مى‏ مونه از علی و فاطمه

نذاریم فردا غریبه‏ ها بگن
مگه این نقطه مسلمون نداره
گره‏ اى که وا مى‏ شه با دستمون
به خدا نیاز به دندون نداره


مى‏ شه طرز ِ فکرا رُ منطقى کرد
مى ‏شه به رنگ و لعابا دل نباخت
این درست ، که فاطمه فاطمه نیست
اما مى‏ شه که ازش فرشته ساخت


شاعر: شایا تجلی


 

|پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, |16:5 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

بغض کرد...

یادش آمد پدرش گفته بود سپرت را بفروش و با پولش زندگی بساز برای فاطمه ام...

اما...

 نگفته بود دخترم خودش سپر میشود برای تو....

|پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, |15:50 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

هیاهوی آرا  دوباره پیدا

 

باز همه شدند آدما خوب قصه ها

غصه ام  را چه کسی قاب میگیرد

غصه ام درد تنهایی آقاست

دوست دارم اینبار

دست آقام  بی ریا بوسیده شه

کاشکی اینبار

سنگ صبوری باشد

بـــرای آقـا،از جنـس آقـا !!

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:23 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

دود این شهر مرا از نفس انداخته است...

 

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟

سالها منتظر سیصد واندی مرد است

انقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر امد خبر رفتن ما را بدهید

بگمانم که بنا نیست کنارش باشیم.

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:16 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

همیشه دست های کوچکم به چادر مشکی ات دخیل می بستند!

وقتی چادرت را رها می کردم میان آن همه خانم چادری چه قدر سخت بود پیدا کردنت!

حالا که اگر گم ات کنم نمی ترسم

دیگر گم نمی شوم

چون میان این همه خانم مانتویی پیدا کردنت چه قدر آسان است!
|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:12 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


 

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:11 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


پــایـگاهــ ایـنتــرنـتــی حامیــان حجاب , خواهرم ، حرمت چادر رو حفظ کن  

 خواهرم ، حرمت چادر رو حفظ کن....

ما داریم هر روز طعنه و فحش و ناسزا میشنویم

برای این لباس...!!

وقتی داری گناه میکنی... درش بیار
!!

وقتی هنوز یاد نگرفته ای چگونه باید باشی

درش بیار..

دیگه چادر من و تو تنها یک پوشش نیست..

چادر من و تو یعنی یک تفکر!!

خدایا چادریها رو حفظ کن
..

 

تقدیم به خانم های چادری ...

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:7 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

دختر از خواب بیدار شد ساعت 8  بود و او ساعت  9باید به خانه ی دوستش می رفت تـــــــــا  دوستش به او درس دهد.

 سریع به دستشویی رفت آبی به صورت انداخت و نگاهی بــــه چهره اش کرد رنگش خیلی زرد بود و چشمانش بی رمق!

 لبانش خیلی سفید بود زیر چشمانش گود افتاده بود زیرا تـــــــــــا دیشب پای لپتاپ با دوستان مجازی اش چت کرده بود!


از چهره اش نـــــــــا امید شد  حتی  عمل های پی در پی هم او را راضی نکرده بود ! و به سرعت به سمت میز آرایشش

هجوم آورد و خود را به مانند عروسکی در آورد. نگاهی با عشو ه و ناز به خود کرد از نقــــــــاشی صورتش راضی بود

 نگــــــــاهی به ساعت کرد نیم ساعت گذشته بودلبخند رضایت بخشی بر لبانش نقش بست زیرا
اولین باری بود  که  زیر

 45 دقیقه آرایشش تمام شده بود.
بــــــــــــه سرعت مانتوی تنگش را پوشید زیر مــــانتوی قرمزش شلوار مشکی تنگی

 بمانند ساپورتی به پا کرد به سمت کمدش رفت نگاهی به شـــــال هایش انداخت شال مشکیه نازکش را بـــه سر کشید و

 از جلو موهایشرا فوکل زد و از کنــــــــــــــار گوش هایش مقداری دیگر از موهایش را بیرون آورد وشالش را چنان باز

 گذاشت کـــــــه گوشواره های بدلی اش معلوم بود از پشت هم کلیپس مشکی گنده اش که از سر خود نیز بزرگتر بود را

به موهایش زد . سرش خیلی گنده شده بود مثل کوهان شتری پشت سرش بود کفش های 10 سانتی قرمزش را پوشید.

کیف را به دست گرفت نگاهی دوباره با آینه ی قدی اش به خود انداخت کیــــــــــــــــــــــفور کـه شد از خانه بیرون زد.




خانه ی دوستش چند کوچه آن ور تر بود چند قدم برنداشته بودکه پسری بـــــــــا موهای سیخ و بینی عملی وقیافه ای

 جیگیل ویگیل از کنارش رد شد و به عمد ،شانه اش را بـــه دختر زد دختر شروع بــــه جیغ و داد کرد کـــــــه

 پسرک
شماره ای در کیفش انداخت و رفت دختر لبخندی زد. چند قدم برنداشته بود کــه صدای شکمش بالا آمد

 تازه به یاد آورد که صبحانه نخورده برای همین چند قدم جلو رفت و دم سوپر مارکتی وایستاد و با عشوه و ناز

چند کیک خرید . پسر 26 ساله ای در دم مغازه وایستاده بود نگاهش فقط بـــــه دختر بود حتی پلک هم نمی زد

 دختر یه چندتا نگاه عشو ه ای به پسر کرد و رفت  البته داخل نـــایلون خریداش باز شماره بود دوباره لبخند زد

به کو چه ی  منزل دوستش رسید سر کوچه پسر 17سالـــــه ای  کنار موتورش ایستاده بود با دیدن دختر سرش

را بالا آورد دختر نگــاهی به پسرک کرد پسر سرش را پایین انداخت دختر خندید معلوم بود پسر خجالتی است

 کوچه خلوت بود فقط دختر بود و پسر آخرای کوچه کنارخــــانه ی دوستش چند پیر مرد درحال بحث بودند که

 هنوز متوجه دخترنشده بود ند دختر با کفشـــــای بلندش شروع به قر دادن کـــرد پسر دیگر نتوانست تحمل کند

 و متلکی به دختر زد و شروع کرد بلند بلند به شماره دادن به دختر.دختر دوباره خندید . به در خانه ی دوستش

که رسید پیرمرد ها تازه دختر را دیدند هر کدام متلک های بدی به دختر دادن که دیگر دختر توان نیاورد و به

 آن ها فحش داد دوستش در را باز کرد دختر به داخل رفت دوستش جلو آمد و حال و احوالش را جویـــــــا شد

 دختر شروع کرد به تعریف و تمجید از شکل و قیافه ی خود و با افتخار می گفت که فلان پسر و فلان و فلان

 به من شماره داده اند وای من چه قدر جذاب و خوشگل و خوشتیپم اصلا من از مانکنا و بازیگرا هم قشنگترم

 البته متلک های پیرمردها را سانسور کرد بعد با ناز و ادا دستی به گونه هایش کشید و با چشمانش به دوستش

 فهماند که تو قشنگ نیستی و فقط من خوشگلم.

دوستش پوزخندی زد و گفت:

آیا اینکه وسیله ی لذت و هوس زود گذر یک ولگرد خیابانی شوی افتخار است؟؟؟؟!!!!!!!

آیا مثل یک دستمال کاغذی تنها یکبار مصرف شوی و مچاله و دور انداخته شوی باعث خوشحالیست؟؟؟

یا مثل یک گل خوشبو باشی که حجاب و نجابتش بمانند خار های ساقه ی گل از او محافظت می کند.

دختر به فکر فرو رفت و به حرف های دوست اندیشید.

 شب که فرا رسید باز مانند روزهای دیگر نادان وبا حالتی جاهلانه به خواب فرو رفت

بی آنکه بداند:


تنها خود را با پوشش و رفتارش لایق متلک های جوانان و پیرهای هیز دانست.

بی آنکه بداند:

آن پسر 26 ساله ای که چشمان کثیفش تا رفتن دختر به بدن دختر دوخته بود

 شب نتوانست خود را کنترل کند وبه راه فساد  کشیده شد تنها  با دیدن عروسک هایی

 چون عروسک بی حیای قصه ی ما

بی آن که بداند:

همان پسرک 17 ساله ی خجالتی با عشوه ها و راه رفتن و حرکات بدن دختر برای

اولین بار متلک عمرش را به دختری زد و از آن پس متلک زدن تنها گوشه ای از کارهایش شد.

آیا حتی ذره ای از گناه این پسران بر گردن دختر نیست؟؟؟؟؟

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:2 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


 
« اى پیامبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو كه چادر خود را بر خود فرو پوشند. این
مناسب‏تر است، تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند. و خدا آمرزنده و مهربان است.»
|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |16:57 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

مـگويند

براے شناخت دختر،

مــآدرش را بايد ديد.

مـ دختــر فاطمــﮧ (س)امـ

از مـــآدرمـ آموختــﮧ امـ

نامحرمــ بود،

بـ چشم بينــا نيست!(1)

مادرمــ را اگر شناختي

تمــآم دخترآ پاك سرزمينمــ را خواهـ شنـــآخت

1.امام موسى بن جعفر به نقل امام علىّ (ع) حكايت می فرمايند:پيامبر اكرم (ص) همراه با مرد نابينايى به خانه فاطمه (س) آمد، بلافاصله فاطمه (س)خود را كامل پوشاند.رسول خدا (ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با اين كه او تو را نمى بيند؟فاطمه (س) فرمود: اى پيامبر خدا! اگر او مرا نمى بيند، من كه او را مى بينم و او بوى مرا حس مى كند!پيامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهم كه تو پاره دل منى. { بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16}

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:16 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

اولين اثــر نافرماني ِ انسان از خدا،

عريــآن شدن بود.(1)

هيچ فكر كرده اي

چه قدر نــافرماني داشته اي

كه اينچنيـن عرياني؟ :)

1.و در اثر اين وسوسه، آدم و حوّا فريب خوردند و«از آن درخت خوردند و عورتشان آشكار شد. پس بر آن شدند كه از برگ هاي بهشت عورتشان را بپوشانند و آدم، ارشاد و راهنمايي پروردگارش را نافرماني كرد وگرفتار شد.{طه/121 }

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:15 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

نظرسنجی!!!


یک نظر سنجی متفاوت!!!                   
یک نظر سنجی متفاوت!!!


|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:1 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

دانشگاه انتظار بعد از  1200سال همچنان دانشجو می پذیرد ,

 

هنوز 313 فارغ التحصیل هم نداشته است ,

این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون

به عمل می آورد .

مدارک لازم برای ثبت نام :

1. نماز اول وقت

2 . ولایت مداری

3 . دائم الوضو بودن

4 . دلی پر از ثواب و قلبی آکنده ازیاد خدا داشتن

                                

       به امید قبولی همه ی ما در این دانشگاه

         التماس دعا

متاسفانه این دانشگاه

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:0 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

توی این پست حرف از حجابه...

همون که تا حرفی ازش میاد وسط ، بعضیا یاد چادر سیاه مامانشون می افتن و قلبشون می گیره!با این پیشرفتی که من تو اونا می بینم ، تا چند سال دیگه اگه با کلمه ی حجاب، خاطره ای از چادر گلدار مادر بزرگ قصه هامون هم زنده بشه، خیلیه!!!

ولی واقعا چرا؟من که فکر میکنم ما هنوز نمیدونیم حجاب یعنی چه و چه کار بردی داره؟ اون جور که شنیدیم و تو کتابا خوندیم، حجاب به رفتار مناسبی میگن که باعث میشه به حریم اخلاقی جامعه خدشه ای وارد نشه .این که میگم رفتار هم به پوشش مناسب برمیگرده و هم به طرز صحبت و عمل ماريا، بین زن و مرد هم فرقی نیست؛اگر چه در ظاهر فرقایی داشته باشه، پس یادمون بمونه حجاب با مسئله پوشش تموم نمیشه؛ اما بیشتر در این حالت خودشو نشون میده!

خدا بیامرزه مادربزرگم رو که می گفت اگه کلاغ خیلی مالی بود مثل قناری ازش مواظبت میکردن تا نه نگاه چپ بهش بشه نه کسی جرعت کنه دستی به سرش بکشه!

من میگم آدم تا قیمت خودشو ندونه ، برای خودش ارزشی قائل نمیشه و کسی هم براش تره خرد نمیکنه. حجاب هم یکی از اون مواردیه که با رعایتش میزان ارزش گذاری فرد به خودش معلوم میشه یعنی به عبارتی، هرچی پوشیده تر و دست نیافتنی تره ، ارزش مند تره !!! -دور از جون همتون- عین سنگ و کلوخ ، زیر دست و پا پخش و پلاتر، مسلما ارزان قیمت تر!

راستی اگه شخصیت و باکلاسی ، به کم کردن پوشش باشه - روم به دیوار- حیوونا از همه با کلاس ترن!!!

+++++++++++++++++++++++++++

این دخترایی که گوششنو میندازن بیرون منظورشون چیه؟؟؟

مشکل شنوایی دارن یا میخوان بگن ما گوش داریم شما ندارین؟؟؟؟ (هه هه هه)

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |10:58 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

در هـيـاهـويـ زنـدگـيـ دريـافـتـمـ،

چـهـ دويـدنـ هـايـيـ كـه فـقـطـ پـاهـايـم را از مـنـ گـرفـتـ،

در حـالـيـ كـهـ گـويـيـ ايـسـتـادهـ بـودمـ...

چـهـ غـصـهـ هـايـيـ كـهـ فـقـطـ بـاعـثـ سـپـيـديـهـ مـويـمـ شـد

در حـالـيـ كـهـ قـصـهـ ايـ كـودكـانـهـ بـيـشـ نـبـود....

دريـافـتـمـ كـسـيـ هـسـتـ كـهـ اگـر بـخـواهـد مـيـ شـود؛ اگـر نـهـ نـمـيـ شـود ...

بــــــهــــ هـــمــــيــــن ســــادگـــــيــــ....

كـاشـ نـهـ مـيـ دويـدمـ و نـهـ غـصـهـ مـيـ خـوردمـ ...

فـقـطـ او را مـيـ خـوانـدمـ.....

فـقـطـ او را....

|چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, |10:0 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

قرآن!من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند چه کسی مرده است؟

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان نازل کرده است.

قرآن !من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته ،یکی به خود می بالد که تو را در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است و....آیا واقعا خدا تو را فرستاده است تا موزه سازی کنیم؟

قرآن!من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روز مره می نشینند .اگر چند آیه از تو را یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند احسنت....!گویی مسابقه نفس است!

قرآن من شرمنده توام اگر به فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو از آخر به اول،یک معرفت است یا یک رکورد گیری .

ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند حفظ کنی تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند ..

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنانکه وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند گویی که قرآن همین الان نازل شده است.آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که ما به جهالت کشیده ایم.

  معلم شهید دکتر علی شریعتی +

 

|چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, |9:42 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

|یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, |10:18 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

De$ign | کافه حجاب