♥☆منتظــر مـهـدی☆♥

او خواهد امــــد

خــــــدایآ

کُمَکــــــم کُن،

پیمانی را که در طـوفان با تو بستمـــ

در آرامش فَراموش نَکُنَـــــم........

|سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:, |17:18 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

*نــــــــــــــــــآمه ای از ســــــــوی پـــــروردگـــــــار*

|سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:, |17:3 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

اجازه هست.....

چقدر حرف دلمــ را به جآده هـــا بزنمـــ

اجـــازه هست کمی با شمآ حرفـ بزنمـ

دلم قرـآر ندارد خودت که می دانیـــــــ

چقدر مآنده هَمین طور دَست و پآ بزنَم؟!!

ببین به جآنِ عَزیزَت قَسَم کَم آورده امـــ

بَعید نیست که هَمین روزهآ جـا بزنمـــ

اَگَر دروغ نَگویَم فقط کَمــی مــــــآنــــــــده

رکـــورد مردُم نآمَــــرد کوفـه را بزَنــــــــمــــ

خُدآ کُنَد که بیآیی وَگرنــه از سمتِ کدام پنجره تو را صدا بزنَم

به بازگـَشت مَن آقـآ دگـر امـــــــــیدی نیست

مَگَر سری رو به کَــــــــــــربلا بزَنَم !!

|سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:, |16:50 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

همیشه....

نعمت هایی که"دارید" بشمارید.....!!

"نه" محرومیت هارا.....

تا کی از خدای عزیز طلبکآری؟!!!!

 

|سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:, |16:44 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

شدید ترین گناه آنست که کوچک شماردش اهل گناه.///
نهج البلاغه،کلمات قصار477

 

نمیخوام عده ی ای رو،قومی رو،ملتی رو خطاب قرار بـــدم،تک تک ما در طول روز گناهانی رو از باب کوچکی گناه مرتکب میشیم،وباخودمون اینطور استدلال میکنیم که این گناه ما در برابر گناه بعضی افراد خیلی کوچیکه،و با همین تفکر (بـــس غلـــط)گناهان خودمون رو نادیده می گیریم و همیشه با گناه های دیگران مقایسه می کنیم و به کارمون ادامه میدیم.
در حالیکه طبق گفته ی امام علی (ع) اینکار خودش شدید ترین گناهه..."کوچک شمردن گناه خود"

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 
  گــنآه یعنی مـعـصـیـت..یعنی خلاف امر خدآ عمل کردن...
خَـــلاف اَمــر خُــدا عمل کنیم و اون رو نآچــــیز جلــوه بدیم....

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -


* نمازمون رو بی دلیل به تعویق بندازیم و کارمون رو با کسایی که نماز نمیخونن مقایسه کنیم؟!
* کلاهبرداری کنیم و کارمون رو با قاتل ها مقایسه کنیم؟!
* موهامون رو از روسری بیرون بذاریم...اون رو با کسایی که اصلا روسری سرشون نمیذارن مقایسه کنیم؟!
* دروغ بگـــیم و بـــرای قانع کردنمون اسمش رو بذاریم مصلحتی؟!
* پشت سر کسی غیبت کنیم و اون رو با تهمت مقایسه کنیم!؟

هَــــمـﮧ و هَمـــﮧ نآفَرمآنـــیـﮧ

نافرمانی از کسی که بدون اینکه نیازی به وجودت داشته باشه عاشقآنه دوستت داره
نافرمانی از کسی که اونقدر مارو دوست داره که اگر آدمیزاد قادر به درکش بود از فرط شادی جان میداد.

حآلآ ما انسان های ناچیز و ناتوان نآفرمآنی از همچین کسی رو کوچَک جلوه میدم...!

خـــــــدایآ...ببخش...بدکردم خدایا...تو بزرگی تو بخشنده ای...پس ببخش خدایا...×

|چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:, |22:39 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

هَر کَس نآم مَرا بِشنَوَد و بَر مَن صَلوآت نَفِرستَد،خوآر و ذَلیل می گَردد

پیامبر عَظیم اِسلآم(الّلهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِل فَرَجَهُم)

|دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, |14:5 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

یا صاحب زمان ....

تا کی به انتظارت در کوچه های انتظار بنشینم و اشک بریزم؟

تا کی برایت بگویم خسته ام از آدمـآن آلوده ی دنیا ...

یا صاحب الزمان ....

دنیا آلوده شده است ...

نـه، دنیا آلوده نیست!

تقصیر ماست، خودمان دنیایمان را آلوده کرده ایم

 

پس کی میایی؟؟؟؟؟؟؟؟

 

میدانم ... یک روز که دلتنگ تر از همیشه ام میایی،

و من قـول میدهـم چادر سیاه من اولین فرشی باشد که پا بر آن میزاری،

بیا که خسته ام ..............

|چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, |18:5 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

« میخواهم خنده هایش برای خودم باشد »
 
سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز بایک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند! اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!

 


این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:

ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم، روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.


سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟

گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن.


"راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام، ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم، میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه، روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره، خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره، ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."

حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.

در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد. به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!


پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم، دختری چشم من رو بد جور گرفته، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!

بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!

چشم هام گرد شد، دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!

گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری، من باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته! فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!

نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:

"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد، من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه، دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه، زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه، همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه، حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!

من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده، همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش  و نمراتش عالی!

همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم."

 

|چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, |17:59 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

ای ساکن دیار حجب و حیا! 
 
 چه عارفانه به میدان آمده ای
 
پوشش دینی تو دل پاکان روزگار را 
 
بـ شوق آورده است.
 
چرا کـه این پوشش
 
از زره جنگاوران میدان رزمـ 
 
بسی  والاتر است
 
کـه آن زره میدان جهاد اصغر است
 
و حجاب تو زره میدان جهاد اکبر!!
 
 

+دخترانــــــــــــی در صدف

|چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, |17:53 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

آری در این مکتب اینچنین انقلاب می کنند.
در این مذهب،اینچنین زن را آزاد می کنند.

معلم شهید،دکترعلی شریعتی

متنی که میخونید قسمتی از کتاب "زن"دکتر شریعتی که من خیلی خوشم اومد و مایل بودم شما هم این متن رو بخونید،انتشارش بلا مانعه است.در ضمن بعد از یک دور خوندن روی قسمت های رنگی متن متمرکز بشین و دربارش فکر کنید!

-----------------------------------------------------------------

 

و مگر نه این مذهب،مذهب ابراهیم است و اینان واثان اویند؟

هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند.و بزرگترین مسجد زمین ،مسجدالحرام است،کعبه این خانه ای که حرم خداست و حریم خداست،قبله ی همه ی سجده ها،خانه ای که به فرمان او و بدست ابراهیم بزرگ برپـا شده است خانـه ای که پیامبر بزرگ اسلام و افتخـارش و " رسـالتش" آزاد کردن این
 "خانه آزاد" است و طواف بر گرد آن و سجده به سوی آن.
-ابراهیم آن را بنا کرد و مدفنش آن جا نیست،
محمد(ص)آن را آزاد کرد و مدفنش آن جا نیست!!
در طول تاریخ بشریت،تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است،خدای اسلام از نوع بشر یکی را برگزید تا در خانه ی خاص خویش ،در کعبه،دفن شود.کی؟؟

یک زن،یک کنیز،هاجر.

خدا به ابراهیم فرمان می دهد که پرستشگاه انسان را _ خانه ی مرا_ کنار خانه ی این زن بنا کن.وبشریت،همیشه باید برگرد خانه ی هاجر طواف کنــد.

خدای ابراهیم سرباز گمنامش را از میان این امت (این دو جنس)،یک زن انتخاب می کند،یک مادر آن هم یک کنیز.یعنی موجودی که در نظام های بشری از هر فخری عاری بود.

آری در این مکتب اینچنین انقلاب می کنند.
در این مذهب،اینچنین زن را آزاد می کنند.

|چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, |17:52 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

دختران هرچقدر می توانند بد حجابی کنند : لباس های بدن نما بپوشند,در خیابان عشوه گری کنند,موهایشان را به نمایش بگذارند و….

 

بدحجابی و بی حجابی

 

بی خیال محرم و نامحرم فقط و فقط در این دنیا خوش باشید و با نامحرمان در خیابان ها اینگونه آب بازی کنید :

 

بد حجابی

 

در هر صورت هر جور می توانید بدحجابی کنید :

 

بد حجابی

 

پسران نیز فقط به فکر شَهـوت رآنی باشند و اصلا به مَحرم و نامَحرم توجه نکنند

دوسـت دختـر و دوسـت پسـر پیدا کنید و به شَـهـوت رآنی بپردازید مگر دنیا چند روز است ؟؟

 

بد حجابی

 

به راستی دنیا چند روز است ؟؟

آیا این کارها دائمی و همیشگی ست ؟؟

خیر دوست عزیز  !! چنین روزهایی نیز در پیش است پس ببینید :

تصویر زیر از مکانی ست که به آن غصال خانه می گویند

و اینجور که گفته می شود همه ما یک روزی روی تخت غصالخانه  حمام خواهیم کرد ,حتی شما دوست عزیز

 

غصالخانه

 

البته از اینجای کار به بعد قادر به انجام کارهای اول مانند گناه نیستید

در ادامه  شما را در پارچه سفیدی به اسم کفن می پیچند و در یک اتاق کوچک مانند اتاق زیر قرار می هند :

 

قبر

 

می گویند اسم این اتاق کوچک قبر است و خیلی تاریک است

بعد دهنه قبر یا همان اتاق کوچک را می بنند

 

قبر

 

چقدر دنیا خوب بود لذت داشت !! ولی این اتاق بسیار تاریک است

گفته می شود اتفاقاتی در آن اتاق تاریک می افتد مثلا نسبت به کارهایی که در دنیا انجام داده اید بازخواست می شوید

شرمنده که از اینجا به بعد تصویر ندارم تا تصویری برایتان توضیح دهم

حضرت محمد (ص)  شب اول قبر را سخت ترین شب می داند

امام صادق (ع) می فرماید در این شب است که دو فرشته نگیرو منکر قبر نزد شما می آیند و در مورد اعمال تان در دنیا از شما سوال می کنند

من وشما چه جوابی به آنها می دهیم ؟؟؟

واقعا چه جوابی؟؟؟


امیدوارم شما از اینگونه آدم ها نباشین

این مطلب را از فیسنــَما آوردم و یکی زیرش نوشته بود:خواهش می کنم بازنشرش کنید تا حیوونایی مثل من دست از این کارشون بردارن

|چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, |17:49 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

روزت مبارک
 


"نُه"مآه انتظار
          و یک عُمــــــر نگرآنی
                        حس آزاد "دخترانه" را به مِهر مآدری دادن
                                                    بزرگترین ایثـــــــــــــار یک زن است


نقاشی روز مادر
 

                   *نقاشی مادر آسمانی(mother of sky)

یک انسان تا 47 واحد درد رو میتونه تَحملش کنه
وقتی یک زَن بچه به دنیا میاره 57 واحد دَرد میکشه
این برآبر است بآ شکسته شدن 20 استخوان هم زمان!
قدر مادراتون و همسراتون رو بدونین!



نقاشی

اسم این نقاشی جدید هست*هِلنآی فرآنسه*
 
|سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, |11:8 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

بذار هر كي ميخواد به هركي بگه آتيش پاره

بذار هر برداشتي ميخوان بكنن!

بذار منو منحرف بدونن!

ولي ميخوام بگم تو آتيش پـــــاره اي!!



ميدونم بدن پاره پاره ات تو آتيش سوخت

ولي اين آتيشي كه الان بهت ميزنيم ،خيلي سوزنده تره...

|دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, |22:40 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

آنجا که دلت گرفت ....

و هیچــــکس حرف تو را نفهمیــــد ...

و از همه جا و همه کس ناامید شـــدی ....

بدان این یک دعوت است ،

از کسی که از رگ گردن به تو نزدیکتر است ...

و از همه مــهربان تر و با مـــعرفت تر است...

 

♥ خـــــــــــــــــــــدا ♥

|شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, |13:16 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

وقتی خداوند از پشت

دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش

آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم او منتظر است تا

نامش را صدا کنم... خدا؟!؟

|شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, |13:8 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

در یکی از مراسمات عزاداری

مداح قبل از نوحه خوانی
خاطره ای تعریف کرد که بد ندیدم این خاطره را تا جایی که یادمه براتون نقل کنم
مداح میگفت
برای توصیه یکی از بیماران ؛ راهی بیمارستان (...) شدم
در محوطه بیمارستان یکی از دوستان با رئیس بیمارستان صحبت میکرد
بعد از احوالپرسی
دوستم منو به رئیس بیمارستان معرفی کرد
و ایشون اظهار داشتند که بلی من باهاشون آشنایی دارم و چادری شدن دخترم به سبب ایشونه

رئیس بیمارستان میگفت:
یادمه وقتی این مداح در بین دسته عزاداری نوحه میخوندند و من دست دخترم را گرفته بودم و در محوطه قدم می زدیم
در حین نوحه سرایی گفتند خانمها شما وقتی می بینید چادر کاروان عاشورایی را آتش زدند
سعی می کنید روی چادرها آب بپاشید یا بنزین بریزید
حفظ حجاب شما به منزله آب پاشیدن به زخم دل زینب است
دخترم با شنیدن این حرف
بهم گفت بابا بریم برام چادر بخر
الان هم که دارم با شما صحبت میکنم و سالها از اون روز گذشته
دخترم در دانشگاه چادرشو نگه داشته و با وجود متلکهایی که بهش میشه
میگه این چادر؛ میراث زینب است

|شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, |13:7 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

 


 

دستی به شانه هایم خورد و دانستم

باران خواهد بارید

گلهای باغچه می دانند،صبح باران خورده چه طعمی دارد

دستی به شانه های من خورد

و سر که چرخاندم

سیصدو سیزده اسب

بی بال

با پیشانی بلندانی سربلند

شاهزاده ای را تا سبزی چهارده خیمه ی روشن بدرقه کردند

سر که چرخاندم

آمدی و ابرها مقدمت را قطره قطره بوسیدند

کجای این خاک

کنار کدام پنجره می ایستی

تا مادران با سرانگشت شوق

تصویر تازه ی پیامبر را

به کودکان نشان دهند

پیرمردان

در سیاهی بی کرانه ی چشم هایت

رنگ جوانی بگیرند

ومردگان

از خاکِ باران خورده برخیزند

تا سیصدو سیزده آوازِ تو را

زمزمه شوند

سر که چرخاندم

می آمدی و من صبحِ باران خورده بودم

حسرتِ سیصدو سیزدهمین آوازِ تو بودم

از پشتِ همین پنجره

دست تکان می دهم

سبزیِ گامهایت را

در تمامِ جمعه های خیس

|شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, |13:3 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

 

آخر به پایان می رسد این جمعه های انتظار

 


آخر رسد آن بت شکن آن یاور مرکب سوار

آخر رسد موعودمان آرام دل آرام جان


آن مرد شب آن مهربان آن مونس ِدل بی قرار

پیدا شود خورشید گم از پشت تیره ابرها


پر نور گردد این جهان روشن شود شب های تار

مردی ز جنس ِ خرمی ، مردی ز جنس ِ آرزو


از او رسد باران گل ، از دل رود رنگ ِ غبار

آید بهار ِ دوستی ، فصل ِ طلوع ِ عشق ها


پایان رسد تقویم کین ، عالم شود چون لاله زار

دیگر بیا دنیا دگر طاقت ندارد همچو ما


هم روی او هم روی ما تا کی بماند اشک بار؟

از دوریت بشنیده ایم از دشمنان زخم ِ زبان


پس کو؟ چرا؟ ما متهم به یک دروغ ِ شاخدار

ای عاقلان ، دیوانگان ، شه نامه را آخر خوش است


آخر چشد شیرینی ِ شه نامه را این روزگار.....

|شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, |13:2 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

خوشبختی همان لحظه ایست كه احساس می كنی
خدا كنارته و تو به احترامش
از گناه فاصله میگیری
[تصویر: 1_allah.gif]
|دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, |12:29 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هَـوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

+منبع:دختران خوشتیپ چـآدری

|پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, |8:38 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

http://upload.tehran98.com/img1/31ppy7kdecl4a9xzqd5.jpg


 

 فاطمه فاطمه نیست ، تو راس مى‏ گی
اما یه فرشته مى‏ تونه باشه
اگه عصمتش مثه فاطمه نیست
مى ‏تونه که فاطمه گونه باشه

تو کدوم جغرافیا فرشته رُ
با این اوضاع تو خیابون مى‏ بینى
تو کدوم صفحه‏ ى تاریخ این همه
چهره‏ هاى نیمه عریون مى ‏بینى


آره ما بى‏ هنراى عالمیم
اگه زلفاى پریشون هنره
کسى که مدعیه نجابته
ساده از هویتش نمى‏ گذره

آخه بى‏ انصافیم حدِّى داره
دختر ِ ایرونى و این همه رنگ
جلو چشم ِ هیز ِ این زمینیا
چهره‏ ى مریخى و مانتوى تنگ


یادمه روزاى که کشف حجاب
راهى جز دعا به آسمون نداشت
گریه‏ ى دخترکاى چادرى
جوابی به غیر ِ خفه‏ خون نداشت

دخترى که سایبونِ عفتش
زیر پاى ِ یاغِیا لگد مى‏ شد
امّا تو تِست ِ نجابت همیشه
نمره هاش بالاى مرز ِ صد مى‏ شد


قدیما هر کى خودش بود و خودش
حرفِ شکلِ تو و شکلِ من نبود
تو دل ِ دختراى ساده‏ ى شهر
عقده‏ ى مثه کسى شدن نبود

اون روزا اتاقِ بچه‏ ها فقط
بوى اسباب بازى و کتاب مى ‏داد
بابا شب از سَر ِ کار که برمى‏ گشت
سارا دستش یه لیوانِ آب مى ‏داد


حتى اون وقتا که قانون شده بود
کسى بیرون نره از ساعت هشت
دارا با مشت گره کرده بازم
تو خیابون پى ِ آزادى مى‏ گشت

غرور ِ مردم اون روزاى شهر
مثه حالا ، که تو ابهامه نبود
اون روزا غیرت ِ مردونه فقط
واسه تیتر ِ داغ ِ روزنامه نبود


روزگاری جوونامون اینقده
عاشقِ هواى غربت نبودن
به خدا فاطمه هامون اون روزا
مثه حالا بى‏ هویت نبودن

نمى‏ خوام شخصیت ِ هیچکسى رُ
با این حرفا ببرم زیر سوال
ولى معصومیت ِ فرشته هم
داره گم مى‏ شه تو عصر ِ ابتذال


عصرى که قربونى ِ نمایش
سجده کردن به بتاى سنگیه
عصرى که اصالتش گم شده وُ
صحنه‏ ى تهاجم ِِ فرهنگیه

عصرى که حس ِ تموم ِ آدماش
دیگه همپَرسه‏ ى دود و فلزه
عصرى که الگوى دختر پسراش
مایکل جکسونُ ، جنیفر لوپزه


عصرى که ویروس ضدِّ ارزشا
بدجورى افتاده روى هر ژِنش
وقتى دیگه واسه مون عادى شده
حرف ِ ماهواره و مولتى ویژنش

آره خیلیا برات کف مى‏زنن
وقتى از پرستیژ و کلاس مى‏ گى
آخه طرز فکرا هم عوض شده
فاطمه فاطمه نیست ، تو راس می گی


صداى گریه ى دخترا بازم
داره مى‏ پیچه تو گوش ِ کوچه‏ ها
امّا این دفه یه فرقى داره که
مى‏ سپرم قضاوتش رُ به شما

اینا که دل براشون مى‏ سوزونی
چی رو از فاطمه بودن بلدن؟
همشون مدعیه تمدنن
امّا تو فکر و عقیده جا زدن


اینا که با وضعشون پا مى‏ ذارن
گاهى رو قداست و حرمت ِ زن
داد و فریاد مى ‏زنن ، جیغ مى‏ کشن
نمى‏ خوان نقابشونُ بندازن

مى‏ دونم فایده نداره حرف ِ زور
نباید نسنجیده عمل کنیم
نباید معضل ِ یه جامعه رُ
با فشار ِ تازیانه حل کنیم


امّا آب از سرمون داش مى‏ گذشت
صبرمون به آخرش رسیده بود
روز به روز داشتیم می رفتیم توى چاه
با طنابى که دیگه پوسیده بود

دیگه دارا پى آزادى نبود
بوى افیون مى ‏اومد دور و بَرش
سارا شب کنار ِ بابا نمى‏ موند
هى هواى پارتى مى ‏زد به سرش


آره حتى تو کتاباى لغت
شرح آزادى دیگه عوض شده
بحثِ داغ بچه هامون اینه که
چه تریپى توى این روزا مُده

دیگه فاطیماى این دوره فقط
عاشق ِ لباس ِ تنگ و کِشیه
مارى ، جاى خونه دارى ، دنبالِ
بهترین مارکاى آرایشیه


کیفاى مدرسه شون پر شده از
پنکِکُ ، سایه ی چشمُ ، رُژ ِ لب
تا میاى ژست تذکر بگیرى
از لجت روسریشُ میده عقب

اگه ساکت بشیمُ ، هیچى نگیم
تا نگن : چقد فلانى اُمله
خودمونیم به عقیده‏ ى شما
نسل ِ بعدى قابل ِ کنترله؟


اگه هى فسادُ گسترش بِدن
این جورى بدون ِ ترس و واهمه
آخه جز ، یه چند تا اسم ، توى کتاب
چى مى‏ مونه از علی و فاطمه

نذاریم فردا غریبه‏ ها بگن
مگه این نقطه مسلمون نداره
گره‏ اى که وا مى‏ شه با دستمون
به خدا نیاز به دندون نداره


مى‏ شه طرز ِ فکرا رُ منطقى کرد
مى ‏شه به رنگ و لعابا دل نباخت
این درست ، که فاطمه فاطمه نیست
اما مى‏ شه که ازش فرشته ساخت


شاعر: شایا تجلی


 

|پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, |16:5 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

بغض کرد...

یادش آمد پدرش گفته بود سپرت را بفروش و با پولش زندگی بساز برای فاطمه ام...

اما...

 نگفته بود دخترم خودش سپر میشود برای تو....

|پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, |15:50 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

هیاهوی آرا  دوباره پیدا

 

باز همه شدند آدما خوب قصه ها

غصه ام  را چه کسی قاب میگیرد

غصه ام درد تنهایی آقاست

دوست دارم اینبار

دست آقام  بی ریا بوسیده شه

کاشکی اینبار

سنگ صبوری باشد

بـــرای آقـا،از جنـس آقـا !!

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:23 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

دود این شهر مرا از نفس انداخته است...

 

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟

سالها منتظر سیصد واندی مرد است

انقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر امد خبر رفتن ما را بدهید

بگمانم که بنا نیست کنارش باشیم.

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:16 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

همیشه دست های کوچکم به چادر مشکی ات دخیل می بستند!

وقتی چادرت را رها می کردم میان آن همه خانم چادری چه قدر سخت بود پیدا کردنت!

حالا که اگر گم ات کنم نمی ترسم

دیگر گم نمی شوم

چون میان این همه خانم مانتویی پیدا کردنت چه قدر آسان است!
|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:12 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


 

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:11 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


پــایـگاهــ ایـنتــرنـتــی حامیــان حجاب , خواهرم ، حرمت چادر رو حفظ کن  

 خواهرم ، حرمت چادر رو حفظ کن....

ما داریم هر روز طعنه و فحش و ناسزا میشنویم

برای این لباس...!!

وقتی داری گناه میکنی... درش بیار
!!

وقتی هنوز یاد نگرفته ای چگونه باید باشی

درش بیار..

دیگه چادر من و تو تنها یک پوشش نیست..

چادر من و تو یعنی یک تفکر!!

خدایا چادریها رو حفظ کن
..

 

تقدیم به خانم های چادری ...

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:7 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

دختر از خواب بیدار شد ساعت 8  بود و او ساعت  9باید به خانه ی دوستش می رفت تـــــــــا  دوستش به او درس دهد.

 سریع به دستشویی رفت آبی به صورت انداخت و نگاهی بــــه چهره اش کرد رنگش خیلی زرد بود و چشمانش بی رمق!

 لبانش خیلی سفید بود زیر چشمانش گود افتاده بود زیرا تـــــــــــا دیشب پای لپتاپ با دوستان مجازی اش چت کرده بود!


از چهره اش نـــــــــا امید شد  حتی  عمل های پی در پی هم او را راضی نکرده بود ! و به سرعت به سمت میز آرایشش

هجوم آورد و خود را به مانند عروسکی در آورد. نگاهی با عشو ه و ناز به خود کرد از نقــــــــاشی صورتش راضی بود

 نگــــــــاهی به ساعت کرد نیم ساعت گذشته بودلبخند رضایت بخشی بر لبانش نقش بست زیرا
اولین باری بود  که  زیر

 45 دقیقه آرایشش تمام شده بود.
بــــــــــــه سرعت مانتوی تنگش را پوشید زیر مــــانتوی قرمزش شلوار مشکی تنگی

 بمانند ساپورتی به پا کرد به سمت کمدش رفت نگاهی به شـــــال هایش انداخت شال مشکیه نازکش را بـــه سر کشید و

 از جلو موهایشرا فوکل زد و از کنــــــــــــــار گوش هایش مقداری دیگر از موهایش را بیرون آورد وشالش را چنان باز

 گذاشت کـــــــه گوشواره های بدلی اش معلوم بود از پشت هم کلیپس مشکی گنده اش که از سر خود نیز بزرگتر بود را

به موهایش زد . سرش خیلی گنده شده بود مثل کوهان شتری پشت سرش بود کفش های 10 سانتی قرمزش را پوشید.

کیف را به دست گرفت نگاهی دوباره با آینه ی قدی اش به خود انداخت کیــــــــــــــــــــــفور کـه شد از خانه بیرون زد.




خانه ی دوستش چند کوچه آن ور تر بود چند قدم برنداشته بودکه پسری بـــــــــا موهای سیخ و بینی عملی وقیافه ای

 جیگیل ویگیل از کنارش رد شد و به عمد ،شانه اش را بـــه دختر زد دختر شروع بــــه جیغ و داد کرد کـــــــه

 پسرک
شماره ای در کیفش انداخت و رفت دختر لبخندی زد. چند قدم برنداشته بود کــه صدای شکمش بالا آمد

 تازه به یاد آورد که صبحانه نخورده برای همین چند قدم جلو رفت و دم سوپر مارکتی وایستاد و با عشوه و ناز

چند کیک خرید . پسر 26 ساله ای در دم مغازه وایستاده بود نگاهش فقط بـــــه دختر بود حتی پلک هم نمی زد

 دختر یه چندتا نگاه عشو ه ای به پسر کرد و رفت  البته داخل نـــایلون خریداش باز شماره بود دوباره لبخند زد

به کو چه ی  منزل دوستش رسید سر کوچه پسر 17سالـــــه ای  کنار موتورش ایستاده بود با دیدن دختر سرش

را بالا آورد دختر نگــاهی به پسرک کرد پسر سرش را پایین انداخت دختر خندید معلوم بود پسر خجالتی است

 کوچه خلوت بود فقط دختر بود و پسر آخرای کوچه کنارخــــانه ی دوستش چند پیر مرد درحال بحث بودند که

 هنوز متوجه دخترنشده بود ند دختر با کفشـــــای بلندش شروع به قر دادن کـــرد پسر دیگر نتوانست تحمل کند

 و متلکی به دختر زد و شروع کرد بلند بلند به شماره دادن به دختر.دختر دوباره خندید . به در خانه ی دوستش

که رسید پیرمرد ها تازه دختر را دیدند هر کدام متلک های بدی به دختر دادن که دیگر دختر توان نیاورد و به

 آن ها فحش داد دوستش در را باز کرد دختر به داخل رفت دوستش جلو آمد و حال و احوالش را جویـــــــا شد

 دختر شروع کرد به تعریف و تمجید از شکل و قیافه ی خود و با افتخار می گفت که فلان پسر و فلان و فلان

 به من شماره داده اند وای من چه قدر جذاب و خوشگل و خوشتیپم اصلا من از مانکنا و بازیگرا هم قشنگترم

 البته متلک های پیرمردها را سانسور کرد بعد با ناز و ادا دستی به گونه هایش کشید و با چشمانش به دوستش

 فهماند که تو قشنگ نیستی و فقط من خوشگلم.

دوستش پوزخندی زد و گفت:

آیا اینکه وسیله ی لذت و هوس زود گذر یک ولگرد خیابانی شوی افتخار است؟؟؟؟!!!!!!!

آیا مثل یک دستمال کاغذی تنها یکبار مصرف شوی و مچاله و دور انداخته شوی باعث خوشحالیست؟؟؟

یا مثل یک گل خوشبو باشی که حجاب و نجابتش بمانند خار های ساقه ی گل از او محافظت می کند.

دختر به فکر فرو رفت و به حرف های دوست اندیشید.

 شب که فرا رسید باز مانند روزهای دیگر نادان وبا حالتی جاهلانه به خواب فرو رفت

بی آنکه بداند:


تنها خود را با پوشش و رفتارش لایق متلک های جوانان و پیرهای هیز دانست.

بی آنکه بداند:

آن پسر 26 ساله ای که چشمان کثیفش تا رفتن دختر به بدن دختر دوخته بود

 شب نتوانست خود را کنترل کند وبه راه فساد  کشیده شد تنها  با دیدن عروسک هایی

 چون عروسک بی حیای قصه ی ما

بی آن که بداند:

همان پسرک 17 ساله ی خجالتی با عشوه ها و راه رفتن و حرکات بدن دختر برای

اولین بار متلک عمرش را به دختری زد و از آن پس متلک زدن تنها گوشه ای از کارهایش شد.

آیا حتی ذره ای از گناه این پسران بر گردن دختر نیست؟؟؟؟؟

|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |17:2 | محب صاحب زمان علیه السلام| |


 
« اى پیامبر، به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو كه چادر خود را بر خود فرو پوشند. این
مناسب‏تر است، تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند. و خدا آمرزنده و مهربان است.»
|چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, |16:57 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

مـگويند

براے شناخت دختر،

مــآدرش را بايد ديد.

مـ دختــر فاطمــﮧ (س)امـ

از مـــآدرمـ آموختــﮧ امـ

نامحرمــ بود،

بـ چشم بينــا نيست!(1)

مادرمــ را اگر شناختي

تمــآم دخترآ پاك سرزمينمــ را خواهـ شنـــآخت

1.امام موسى بن جعفر به نقل امام علىّ (ع) حكايت می فرمايند:پيامبر اكرم (ص) همراه با مرد نابينايى به خانه فاطمه (س) آمد، بلافاصله فاطمه (س)خود را كامل پوشاند.رسول خدا (ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با اين كه او تو را نمى بيند؟فاطمه (س) فرمود: اى پيامبر خدا! اگر او مرا نمى بيند، من كه او را مى بينم و او بوى مرا حس مى كند!پيامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهم كه تو پاره دل منى. { بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16}

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:16 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

اولين اثــر نافرماني ِ انسان از خدا،

عريــآن شدن بود.(1)

هيچ فكر كرده اي

چه قدر نــافرماني داشته اي

كه اينچنيـن عرياني؟ :)

1.و در اثر اين وسوسه، آدم و حوّا فريب خوردند و«از آن درخت خوردند و عورتشان آشكار شد. پس بر آن شدند كه از برگ هاي بهشت عورتشان را بپوشانند و آدم، ارشاد و راهنمايي پروردگارش را نافرماني كرد وگرفتار شد.{طه/121 }

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:15 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

نظرسنجی!!!


یک نظر سنجی متفاوت!!!                   
یک نظر سنجی متفاوت!!!


|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:1 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

دانشگاه انتظار بعد از  1200سال همچنان دانشجو می پذیرد ,

 

هنوز 313 فارغ التحصیل هم نداشته است ,

این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون

به عمل می آورد .

مدارک لازم برای ثبت نام :

1. نماز اول وقت

2 . ولایت مداری

3 . دائم الوضو بودن

4 . دلی پر از ثواب و قلبی آکنده ازیاد خدا داشتن

                                

       به امید قبولی همه ی ما در این دانشگاه

         التماس دعا

متاسفانه این دانشگاه

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |11:0 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

توی این پست حرف از حجابه...

همون که تا حرفی ازش میاد وسط ، بعضیا یاد چادر سیاه مامانشون می افتن و قلبشون می گیره!با این پیشرفتی که من تو اونا می بینم ، تا چند سال دیگه اگه با کلمه ی حجاب، خاطره ای از چادر گلدار مادر بزرگ قصه هامون هم زنده بشه، خیلیه!!!

ولی واقعا چرا؟من که فکر میکنم ما هنوز نمیدونیم حجاب یعنی چه و چه کار بردی داره؟ اون جور که شنیدیم و تو کتابا خوندیم، حجاب به رفتار مناسبی میگن که باعث میشه به حریم اخلاقی جامعه خدشه ای وارد نشه .این که میگم رفتار هم به پوشش مناسب برمیگرده و هم به طرز صحبت و عمل ماريا، بین زن و مرد هم فرقی نیست؛اگر چه در ظاهر فرقایی داشته باشه، پس یادمون بمونه حجاب با مسئله پوشش تموم نمیشه؛ اما بیشتر در این حالت خودشو نشون میده!

خدا بیامرزه مادربزرگم رو که می گفت اگه کلاغ خیلی مالی بود مثل قناری ازش مواظبت میکردن تا نه نگاه چپ بهش بشه نه کسی جرعت کنه دستی به سرش بکشه!

من میگم آدم تا قیمت خودشو ندونه ، برای خودش ارزشی قائل نمیشه و کسی هم براش تره خرد نمیکنه. حجاب هم یکی از اون مواردیه که با رعایتش میزان ارزش گذاری فرد به خودش معلوم میشه یعنی به عبارتی، هرچی پوشیده تر و دست نیافتنی تره ، ارزش مند تره !!! -دور از جون همتون- عین سنگ و کلوخ ، زیر دست و پا پخش و پلاتر، مسلما ارزان قیمت تر!

راستی اگه شخصیت و باکلاسی ، به کم کردن پوشش باشه - روم به دیوار- حیوونا از همه با کلاس ترن!!!

+++++++++++++++++++++++++++

این دخترایی که گوششنو میندازن بیرون منظورشون چیه؟؟؟

مشکل شنوایی دارن یا میخوان بگن ما گوش داریم شما ندارین؟؟؟؟ (هه هه هه)

|پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, |10:58 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

در هـيـاهـويـ زنـدگـيـ دريـافـتـمـ،

چـهـ دويـدنـ هـايـيـ كـه فـقـطـ پـاهـايـم را از مـنـ گـرفـتـ،

در حـالـيـ كـهـ گـويـيـ ايـسـتـادهـ بـودمـ...

چـهـ غـصـهـ هـايـيـ كـهـ فـقـطـ بـاعـثـ سـپـيـديـهـ مـويـمـ شـد

در حـالـيـ كـهـ قـصـهـ ايـ كـودكـانـهـ بـيـشـ نـبـود....

دريـافـتـمـ كـسـيـ هـسـتـ كـهـ اگـر بـخـواهـد مـيـ شـود؛ اگـر نـهـ نـمـيـ شـود ...

بــــــهــــ هـــمــــيــــن ســــادگـــــيــــ....

كـاشـ نـهـ مـيـ دويـدمـ و نـهـ غـصـهـ مـيـ خـوردمـ ...

فـقـطـ او را مـيـ خـوانـدمـ.....

فـقـطـ او را....

|چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, |10:0 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

 

قرآن!من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند چه کسی مرده است؟

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان نازل کرده است.

قرآن !من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته ،یکی به خود می بالد که تو را در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است و....آیا واقعا خدا تو را فرستاده است تا موزه سازی کنیم؟

قرآن!من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روز مره می نشینند .اگر چند آیه از تو را یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند احسنت....!گویی مسابقه نفس است!

قرآن من شرمنده توام اگر به فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو از آخر به اول،یک معرفت است یا یک رکورد گیری .

ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند حفظ کنی تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند ..

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

آنانکه وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند گویی که قرآن همین الان نازل شده است.آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که ما به جهالت کشیده ایم.

  معلم شهید دکتر علی شریعتی +

 

|چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, |9:42 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

|یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, |10:18 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

افسران - "http://rahbaram110.blogf a.com/ "

۱۱ماه گذشت

بعضیا دلشون شکست .....بعضیا دلشکوندن ....

خیلی ها عاشق شدن....و خیلیا تنها

خیلیا از بینمون رفتن

خیلیا بینمون اومدن...

گریه کردیم و خندیدیم ....

زندگی برخلاف ارزو هایمان گذشت

ارزو دارم نوروزی که در پیش رو داری اغاز روز هایی باشد که ارزو داری

|سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, |10:46 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

وتـا زنـده ام نمـی گـذارم

ایـن دست "تنهـا" بمـانـد...

یارب به علـــــــــی و میــــثم تمارش

یارب به حســین و تشنه لب،انصارش 

 هر کس که بد ســیدعلی می خواهد

 این سال جدید ، از زمــین بردارش

|سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, |10:45 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

بسم الله الرحمن الرحیم

امام خمینی رحمة الله علیه:
هیچکس حقی به اندازه شهدا بر گردن بشریت ندارد.

امسال به شهدا عیدی چه می دهید؟



 

|سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, |10:41 | محب صاحب زمان علیه السلام| |

De$ign | کافه حجاب